زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
دریـا بــه دیــدۀ تـرِ من گـریـه می کـنـد آتـش ز سـوز حـنجر من گریه می کنـد سنگی که می زنند به فـرقم، ز روی بام بـر زخـم تـازۀ سـر مـن گـریـه می کند ازحلقه های سلسله خون میچکد چواشک زنـجـیـر هم به پـیکر من گـریه می کند ریـزد سرشک دیـدۀ اکـبـر به نوک نی ایـنجـا به من بـرادر من گریه می کـنـد وقـتـی زدند خـنـده بـه اشکـم زنان شام دیدم سه ساله خواهر من، گریه می کند رأس حـسیـن بر هـمـه سر می زند ولی چـون می رسـد برابر من گریه می کـند ای اهـل شــام پـای نکـوبـیـد بـر زمیـن کـاینـجـا ستـاده مادر من گریه می کـند تا روز حشر هر که بـه گل می کند نگاه بر لالـه های پـرپـر مـن گـریه می کـند زنـهـای شام هـلهـله و خـنـده می کـنـنـد جایی که جـدّ اطـهـر مـن گریه می کند بـگـذار ظـالــمـانـه بـخـنـدنـد شـامــیـان «میثم» که هست ذاکرمن گریه می کند |